Love & Laugh

 بچه ها وبلاگمو تغییر دادم از این به بعد به آدرس زیر بیایین,لینک یادتون نره..مرسی 

 

         >>> http://one-sided.blogfa.com/   <<<

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:21 توسط Mah:Di !| |


هميشه فكر ميكردم با اون ازدواج كنم ولي وقتي به خودم نگاه ميكردم مي گفتم نه اون هيچ وقت راضي نميشه كه با من ازدواج كنه هميشه به فكرش بودم به يادش بودم تا اين كه يك روزي
SMS اومد!
آقا پسر دوستت دارم،
من گفتم شما؟
برايم نو
شت عاشقتم
خلاصه خودش را معرفي كرد من باورم نمي شد كه اون باشه قرار گذاشتيم هم ديگه رو ديديم
دوست شديم
عاشق شديم
هر روز باهم بوديم من ازش خواستگاري كردم گفت :
من قبول دارم با پدر و مادرم حرف بزن من با پدر ومادرش حرف زدم گفتند نه نميشه شما سوادت پايينه نسبت به دختر ما و وضعيت ماليت هم خوب نيست .....
دختره ما ترم دوم حسابداري داره درس ميخونه و.......خلاصه هر كاري كردم نشد! آخرش من حقيقت راگفتم كه ما هم ديگر را دوست داريم و عاشق هم هستيم اون هم به پدر ومادرش گفت درسته ما عاشق هم هستيم پدر ومادرش شرط گذاشتن گفتند ،٣٠ميليون تومان ،را بايد تا بيست روز آينده آمده كني اين خرج مخارج عروسي است اگر تا بيست روز آيند نتوانستي اين پول را آماده كني دور فاميل و دختر ما رو خط بكش من هركاري كردم نتوانستم٣٠ميليون تومان را آمده كنم پول قرض كردم كه فقط ٦ميليون تومان شد رفتم گريه كردم زاري كردم التماس كردم قبول نكردند آخرش هم اون را زنداني كردند و گوشي و سيم كارتش را ازش گرفتند من خيلي تلاش كردم كه باهاش حرف بزنم و يا تماس بگيرم ولي نشد.ديگه هم نتونستم بيبينمش.من اومدم اروپا كه پولدار شم كه اون مال من بشه و با هم ازدواج كنيم خبردار شدم نامزد كرده چند ماه بعد خبردارشدم ازدواج كرده بعد يك سال خبردار شدم بچه دار شده
تو  فیسبوک پيداش كردم براش نوشتم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     اصلا رفت بيرون
الان من همه چى دارم ولى عشقمُ ندارم... 
تا امروز دوستش دارم و ميدونم كجا زندگى ميكنه...
نمي تونم فراموشش كنم!
به حال خودش گذاشتم شايد بهش خوش ميگذره
خيلي خيلى دوستش دارم خيلي احمقانست مگه نه؟؟؟ :(

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط Mah:Di !| |

 


به سلامتی اون پسرایی که

بعد از دوسال رابطه
هنوز قبل از اینکه از خواب پاشی بهت مسیج میدن :
سلام عزیزم صبحت بخیر...
... و اگه دیرجوابشون رو بدی زودی بهت زنگ میزنن که مثلا :
"میخواستم خواب نمونی و دیر به سرکارت نرسی"
ولی میدونی که واسه اینکه دلت دیشب یه کم گرفته بود نگرانن ....
اونا که هیچی ازت توقع ندارن جز دیدن لبخندت...
کمبود محبت ندارن ...
دوستت دارن از ته دل ...
بهشون خیانت نکنید ... 
 
 
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:مطالب جالب و خواندنی,جوک,اس ام اس جدید,ساعت 13:56 توسط Mah:Di !| |

 


برای خاطر تو
بخاطـــــــــر خوشبختــــی !
باید
دست خاطرات را بگیرم
بروم
تا نلرزد زمین
زیر پای ِ زندگی
نگران نباش !
تنها نیستم
یک باغ
پُر از گل
کلی شب با غزل
کوچه های شعــــر
شب های مستی و شور
کلی خاطره بر میدارم
سهم تو
جاده ی روبرو
سهم من
در گذشته ...
شاید
روزی
جایی
دوباره
برای هم
شعـــری بخوانیم
کنار هم , یا که شاید , روبرو ...
...
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:اس ام اس جدید,ساعت 13:46 توسط Mah:Di !| |

 


جغد نزد خدا شکایت برد :
انسان ها آواز مرا دوست ندارند .
خدا به جغد گفت :
آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند !
دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ ؛
تو مرغ تماشا و اندیشه ای !
و آنکه می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد.
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست !
اما تو بخوان….
و همیشه بخوان….
که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 13:44 توسط Mah:Di !| |

 

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگي كار مي كردند كه يكي از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگي داشت و ديگري مجرد بود .
شب كه مي شد دو برادر همه چيز از جمله محصول و سود را با هم نصف مي كردند . 
يك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:‌
درست نيست كه ما همه چيز را نصف كنيم . من مجرد هستم و خرجي ندارم ولي او خانواده بزرگي را اداره مي كند.

بنابراين شب كه شد يك كيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت.

در همين حال برادري كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌ درست نيست كه ما همه چيز را نصف كنيم. من سر و سامان گرفته ام ولي او هنوز ازدواج نكرده و بايد آينده اش تأمين شود.
بنابراين شب كه شد يك كيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحير بودند كه چرا ذخيره گندمشان هميشه با يكديگرمساوي است.
تا آن كه در يك شب تاريك دو برادر در راه انبارها به يكديگر برخوردند.
آن ها مدتي به هم خيره شدند و سپس بي آن كه سخني بر لب بياورند كيسه هايشان را زمين گذاشتند و يكديگر را در آغوش گرفتند.

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 13:37 توسط Mah:Di !| |

 

 

روایتی در باب خلقت زن:
خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت...
از او پرسید: آیا راضی هستی...؟؟!
مرد گفت: نه...
... ... خداوند پرسید: چه می خواهی؟!...
... ... ... گفت:
آینه ای می خوام که در آن بزرگی خود را ببینم... تکیه گاهی می خوام که در هنگام خستگی و آزردگی بر آن تکیه زنم و آرامش پیدا کنم... کسی که همدم لحظات تنهایی ام باشد... نقابی می خوام که در هنگام ضرورت پشت آن مخفی شوم... کسی که زیبایی اش چشمم را نوازش دهد... اندیشه ای می خوام که در آن غوطه ور گردم... و چراغی که با آن هدایت و راهنمایی شوم...
و اینجا بود که خداوند زن را خلق کرد ♥

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط Mah:Di !| |


زنـנڪًـے انـڪًـار

تـمــاҐ ِ صـبرش را بـפֿـشـیـנهـ اωـتـ بـﮧ مـלּ !

هـرچــﮧ مـלּ صـبــפּرے میڪنـҐ

اפּ بـا بـے صـبـرے ِ تـمـاҐ

هـפּل میزنــנ

بــراے ضـربــﮧے بـعـנ !!

ڪـمـے פֿـωـتـڪًــے נر ڪـלּ لـعـنـتــے

פֿیــالـت راפــتـ

פֿـωـتـڪًـے ِ مـלּ

بــﮧ ایـלּ زפּנے هـا נر نـمـے رפּנ !!!


 
 
زنـנڪًـے انـڪًـار
تـمــاҐ ِ صـبرش را بـפֿـشـیـנهـ  اωـتـ بـﮧ مـלּ !
هـرچــﮧ  مـלּ صـبــפּرے میڪنـҐ
اפּ بـا بـے صـبـرے  ِ تـمـاҐ
هـפּل میزنــנ
بــراے ضـربــﮧے بـعـנ !!
ڪـمـے פֿـωـتـڪًــے נر ڪـלּ  لـعـنـتــے
פֿیــالـت راפــتـ
פֿـωـتـڪًـے  ِ مـלּ
بــﮧ  ایـלּ زפּנے هـا נر نـمـے رפּנ !!!
 
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 22:27 توسط Mah:Di !| |

 


اگه دیدی طرف مقابلت باهات راه نمیاد ؛
شک نکن خسته است . . .
چون داره با یکی دیگه چهار نعل می تازه !! j-:
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 22:25 توسط Mah:Di !| |

 چــ ــقــدر داداشــ ــی شــ ـدم واســ ــه غــ ــریبــــ ــه های دورم

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 22:22 توسط Mah:Di !| |

 

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 20:41 توسط Mah:Di !| |

 


به سلامتی کسی که

به نبودنش عادت کردی
ولی دلت بودنش رو میخواد..... !
 
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 20:36 توسط Mah:Di !| |

 


سه نقـــطه ... تعجـــب !!! ته خط. عزيــــزم سلام
يــكي من يــكي تو ، چـــرا ديــگري در كــلام ؟؟؟؟

زبـــــــــــــــــان باز كن لعنتي حق به جانــب مگير
لبت بر لـبش!!!ديدمت!!!بوسه ات!!!بي مــرام !!!
...
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 20:34 توسط Mah:Di !| |

 


خدايا يه شب.. فقط يه شب..
جاي من و اونو عوض كن..
اون عاشقم باشه و من خيانت كنم..
ببينم اون میتونه فراموش کنه..!

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 20:29 توسط Mah:Di !| |

 


اینکه جمعه‌ها دل من می‌گیرد
هیچ ربطی‌ به تنهایی‌‌های من ندارد
هیچ ربطی‌ به رفتن تو
هیچ ربطی‌ به غربتِ بی‌ انتهای اینجا ندارد
شاید اگر روز تولد من یک پنج شنبه بود
شاید اگر موقع زایمان پدرم خانه بود
شاید اگر یک روز پاییزی نبود
شاید اگر آن بارانِ لعنتی یکریز نمی‌آمد
شاید اگر گلفروشی‌ها بسته نبودند
شاید اگر مادرم آنروز مثل روز قبل و روز بعدش خوش بخت بود
شاید اگر جمعه‌ها تنگِ غروبی نداشت
یا اگر داشت آسمانش آن رنگ نارنجی خودش را نداشت
یا اگر داشت شهرمان مناره نداشت
یا اگر داشت سر شب اذان نداشت
شاید اگر کسی‌ بود مرا در آغوش بگیرد
شاید اگر آنقدر تنها نبودم
شاید اگر آنقدر تنها نبودم
شاید آنوقت جمعه‌ها آنقدر دلگیر نبودند

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 18:3 توسط Mah:Di !| |

 


همسایمون زنگ زده آتش نشانی که آقا توی انباری خونه ی ما یه مار هست. اون بدبختا اومدن همه چیو زیر و رو کردن وسایلارو انداختن بیرون آخرسر هیچی پیدا نکردند.
بهش میگم آقای فلانی مطمئنی مار دیدی؟
گف نه بابا میخواستم انباری رو خالی کنم دست تنها بودم حوصله هم نداشتم …
من :|
باز هم من :|
و هنوز هم من :|
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 13:32 توسط Mah:Di !| |

 


 
 
 
 
پسرک در حالی که جعبه کادو در دستش داشت وارد پارک شد ... روی نیمکت همیشگی نشست ... خوشحال بود بالاخره امروز میخواست به عشقش اعتراف کند . سخت بود اما از شب گذشته تا الان تمام جرعتش را جمع کرده بود .. جعبه کادو را که برای تولدش خرید روی نیمکت گذاشت و به سمت راستش خیره شد ..میدانست دخترک همیشه از آن طرف میاید . صدای بچه ایی که از سمت چپ به گوش میرسید او را از فکر بیرون آورد و به سوی خودش کشید .به پسر بچه نگاه کرد
پسر بچه _ عمو توپمو میدی ؟
سرش را پایین انداخت و به تو پی که کنار پایش بود نگاه کرد . خم شد توپ را از زمین برداشت و بالبخند به پسر بچه داد . بچه با خوشحالی از آن جا دورشد . دوباره به سمت راست نگاه کرد . این دفعه دخترک با لبخند کنارش نسشته بود و او را نگاه میکرد . به چشمانه قهو ه ایش خیره شد وپس از لحظاتی جعبه را به او داد . دخترک از خوشحالی جیغ بلندی کشید و گفت :
_ وای ممنونم
پسرک با لبخند گفت :
_ تولدت مبارک ...
دخترک شروع کرد به باز کردن جعبه ...درون جعبه دستبند ظریفی بود ... دخترک دستبند را به دور دستان خود بست ...
پسرک شروع به حرف زدن کرد :
_ آوا میخواستم بهت بگم ...
که چشمانش به دستان دخترک افتاد . دخترک که نگاه پسرک را بر روی دستان خود دید گفت :
_ ...دیشب نامزد کردم ...
صدای دخترک درون گوش هایش میپیچید
دیشب نامزد کردم ...
 

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 20:5 توسط Mah:Di !| |

 


گاهی از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری.....
غافل از آینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی...!
آه.......
چه دنیای مبهمی است !
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 20:2 توسط Mah:Di !| |

 


فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن چی بپوشیم؟! .. چی بپوشیم؟!

اونوقت شب عروسی ؛ رسماً هیچی نمی پوشن  ((=
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط Mah:Di !| |

 


تلــــخ میگــــــذرد…

ایـــــن روزهــــــــــا

کــــــه قـــــــــرار اســـــــــتــــــــ

از او …

بـــــــــــــــرای دلـــــــــــم

یـکـــــ انســـــان معـــــمـولـــــــــی بســـــــــازم!!♥♥♥
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 19:54 توسط Mah:Di !| |

 

شما در نظر بگیر داخل جیب شلوارت این چیز ها هست :

چند تراول چک – فندک – راز لبخند ژکوند – معمای مثلث برمودا

عکس عمه تون – چک برگشتی شریک پدرتون – کلید طلای یک واحد مسکونی مبله

قطعا وقتی دارید شلوارتون رو جلو پدرتون عوض میکنید

تنها چیزی که از جیب شلوارتون میفته جلو پای پدرتون فندکه 
D:((=

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 18:6 توسط Mah:Di !| |

  ایرانسل !
نوکرتم !
داداش !
به امام حسین من دوست ندارم تو مسابقه شما شرکت کنم!
به جون مامان صاحابت adsl دارم!
صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن.
شارژ جايزه بخوره تو سر عمت! 1000000تومان شارژ کنم 100تومن بدی!
موبایل بانک نمیخوام!
اینقدر واسه هر چی تبریک نگو!
نکن برادر من !
‌نکن پدر من !
نکن بي ........!
من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟
بابام گرفته؟
ننم گرفته؟؟؟؟کی گرفته؟؟
چی میخوای از جوووون من اخه ؟
دس از سرم وردااااااااااااااااااااااااار :|
بی انصاف خط من که همراه اوله!!((((=

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 18:4 توسط Mah:Di !| |

 


هر دو با عـــجله می دویـــدیــم

من برای * رسیدن ِ * به او

و او برای * رسیدن ِ * به دیگری

ای کاش که من زودتر به خط پایان برسم !
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط Mah:Di !| |

 


ديشب يه دختره دَر فلشش رو گم کرده بود آروم از من پرسيد :ببخشيد اگه فلش در نداشته باشه ويروسي مي شه؟؟؟
من :|
ویروس :|
نود 32 :|
کاسپر اسکای :|
دانشگاه آزاد :|

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط Mah:Di !| |

 


یکی از فانتزیامه:
با یــه عرب بشینم اسم فامیل بازی کنم بعد بگم:
اسم با " پ " ... 
.
..
.
آی بهش بخندم ای بهش بخندم :)))))
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 17:9 توسط Mah:Di !| |

معنیه فارسیش: مرد واقعی بودن به این معنا نیس که با 100 تا دختر بخوابی.به این معناس , جنگیدن بخاطر یه دختر!!حتی اگه 99 تاش دنباله تو باشن !! اگه اشتباهی دارم درست کنین D:

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 16:31 توسط Mah:Di !| |

 


قشنگترین حرفی‌ که یه پسر می‌ تونه به عشقش بزنه
اینه که:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عزیزم دختر بعدی که من عاشقش میشم ,
دخترمونه .....
نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 16:1 توسط Mah:Di !| |

 


ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺫﺍﺗﺎً ﺑﻠﺪﻥ ﻣﺦ ﭘﺴﺮﺍ ﺭﻭﺑﺰﻧﻦ .... 
ﺍﻭﻧﻢ ﺟﻮﺭﻯ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺦ ﺯﺩﻩ . . .;)

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 15:46 توسط Mah:Di !| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 15:45 توسط Mah:Di !| |


از کسی که دوستش داری ساده دست نکش

شاید دیگه هیچ کس و مثل اون دوست نداشته باشی و

از کسی که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

شاید دیگه هیچ کس مثل اون دوستت نداشته باشه

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 15:44 توسط Mah:Di !| |


Power By: LoxBlog.Com