Love & Laugh

 


 
 
 
 
پسرک در حالی که جعبه کادو در دستش داشت وارد پارک شد ... روی نیمکت همیشگی نشست ... خوشحال بود بالاخره امروز میخواست به عشقش اعتراف کند . سخت بود اما از شب گذشته تا الان تمام جرعتش را جمع کرده بود .. جعبه کادو را که برای تولدش خرید روی نیمکت گذاشت و به سمت راستش خیره شد ..میدانست دخترک همیشه از آن طرف میاید . صدای بچه ایی که از سمت چپ به گوش میرسید او را از فکر بیرون آورد و به سوی خودش کشید .به پسر بچه نگاه کرد
پسر بچه _ عمو توپمو میدی ؟
سرش را پایین انداخت و به تو پی که کنار پایش بود نگاه کرد . خم شد توپ را از زمین برداشت و بالبخند به پسر بچه داد . بچه با خوشحالی از آن جا دورشد . دوباره به سمت راست نگاه کرد . این دفعه دخترک با لبخند کنارش نسشته بود و او را نگاه میکرد . به چشمانه قهو ه ایش خیره شد وپس از لحظاتی جعبه را به او داد . دخترک از خوشحالی جیغ بلندی کشید و گفت :
_ وای ممنونم
پسرک با لبخند گفت :
_ تولدت مبارک ...
دخترک شروع کرد به باز کردن جعبه ...درون جعبه دستبند ظریفی بود ... دخترک دستبند را به دور دستان خود بست ...
پسرک شروع به حرف زدن کرد :
_ آوا میخواستم بهت بگم ...
که چشمانش به دستان دخترک افتاد . دخترک که نگاه پسرک را بر روی دستان خود دید گفت :
_ ...دیشب نامزد کردم ...
صدای دخترک درون گوش هایش میپیچید
دیشب نامزد کردم ...
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت 20:5 توسط Mah:Di !| |


Power By: LoxBlog.Com